خاطره ها
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:مترسک,مترسک و کلاغ,مزرعه, :: 11:14 :: نويسنده : من وشما

مترسک ناز می کند


 
کلاغ ها فریاد می زنند


 
و من سکوت می کنم....


 
این مزرعه ی زندگی من است


 
خشک و بی نشان

 

 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است


این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است


گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است


گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است


در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است


خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:شعر,عاشقانه,عشق,شعرزیبا,بن بست, :: 1:20 :: نويسنده : من وشما

 گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود...

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : من وشما

 موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید، به مرغ وگوسفند وگاو خبر داد،همه گفتند تله موش ،مشکل توست به ما ربطی ند ارد !ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید،از مرغ برایش سوپ درست کردند،گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند،گاو را برای مراسم ترحیم کشتند ،،،،،

ودر این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد وبه مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.

 

جمعه 21 مهر 1391برچسب:جمعه,امام زمان, :: 18:35 :: نويسنده : من وشما

 آقا اجازه؟ 
دست خودم نیست خسته ام 
در درس عشق من صف آخر نشسته ام 
یعنی نمی شود که ببینم سحر رسید؟ 
درس غریب غیبت کبری به سر رسید؟ 
آقا اجازه؟ 
بغض گرفته گلویمان 
آنقدر رد شدیم که رفته آبرویمان 
استاد عشق ,صاحب عالم ,گل بهشت 
باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت

چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:داستان کوتاه,قصه,داستان, :: 19:39 :: نويسنده : من وشما

 روزی یه زوج میانسال ، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان رو جشن گرفتند. اونها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.

تو این مراسم سردبیرهای روزنامه‌های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان ( راز خوشبختی شون ) رو بفهمند.
سردبیر پرسید: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکنه ؟
شوهر روزهای ماه عسل رو به یاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمال رفتیم. اونجا برای اسب سواری هر دو ، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اسبه ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: این بار اولت هست .
بعد یک مدت ، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : این بار دومت هست ....و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت همسرم با آرامش تفنگش‌ را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم: چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره رو چرا کشتی ؟؟؟
همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت: این بار اولت هست

چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:یاعلی,110, :: 19:11 :: نويسنده : من وشما

  یا علی

پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم

که عمود بر زمین بایستد...

پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:شعر,عاشقانه,عشق,شعرزیبا,دل تنگ, :: 16:9 :: نويسنده : من وشما

 

سر خود را مزن اینگونه به سنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:جمعه,امام زمان, :: 1:43 :: نويسنده : من وشما

 

این نـفس تازه‌ ي مـن فـلـسفـه دارد

روي پـا بودن اين برج کـهن فلسفه دارد

سنگ اين است که من فکر کنم "قسمتم اين بود

تيشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد

ما بقی دراداه مطلب...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 17:30 :: نويسنده : من وشما

 

سلام 

از آدرس زیر می تونید داستان تنفسی در غیب رو به طور کامل دانلود کنید

persianupload.com/do.php

سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:شعر,عاشقانه,عشق,شعرزیبا, :: 17:21 :: نويسنده : من وشما

سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن

هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب

هميشه معني صد اضطراب...من، بي تو

هميشه ديدن بي پرده  ی شما در خواب 

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

  گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:خاطره,کاش,دفتر خاطرات, :: 19:26 :: نويسنده : من وشما

 

شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : من وشما

 

اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا مَولايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ

آقاجان سلام

سلام بر تو که باب الله هستی و هیچ کس جز از درگه تو به درگاه الهی راه نمی یابد.

سلام بر تو که مضاعف کننده خوبی ها و از بین برنده ی گناهان، به اذن الهی هستی.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:داستان کوتاه,قصه,داستان, :: 5:13 :: نويسنده : من وشما


مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد
تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد



ادامه مطلب ...

  

يك روز حرف هاي تو فرياد مي شود
تاريخ از محاصره آزاد مي شود

تاريخ يك كتاب قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود

از من گرفت دختر خان هرچه داشتم
تا كي به اهل دهكده بيداد مي شود

خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موساي قصه هاي تو نوزاد مي شود

بلقيس! ما به ملك سليمان نمي رسيم
از تاج و تخت قسمت ما باد مي شود

اي ابروان وحشي تو لشكر مغول
پس كي دل خراب من آباد مي شود

در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است
آدم به خنده هاي تو معتاد مي شود

آرش پورعليزاده ـ رشت

جمعه 17 شهريور 1391برچسب:آواره,فریدون مشیری, :: 2:16 :: نويسنده : من وشما

 

 نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,

ره خوابم زد و ماندم بيدار .

ريخت از پرتو لرزنده ي شمع

سايه ي دسته گلي بر ديوار .

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

 

 

فصل نوزدهم

حاج آقا هم نمی دانست چه بگویدعرفان امروز تقریبا تا ظهر یک بند گریه می کرد گاهی آرام و گاهی بلند. وقتی می رفتیم پشت در اتاقش تا با حرف زدن کمی آرامش کنیم با صدای بلندتری گریه می کرد و التماس می کرد که تنهایش بگذاریم. برای نماز هم مسجد نیامد. بعد از نماز ماجرا را برای حاج آقا تعریف کردم

مابقی در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 18:38 :: نويسنده : من وشما

 

بچه ام دارد می میرد!
نکند از آثار بلوغش ترسیده؟! در این مدت ندیده بودم صبح برای غسل حمام برود. دکتر هم می گفت زمان می برد تا قوای جنسی اش به فعالیت لازم برسند. اما چرا این همه گریه؟!

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 15:45 :: نويسنده : من وشما

 

من چهارمین نفری هستم که راز عرفان را فهمیدم.
مامان وقتی کل کل های من و عرفان را دید یواشکی به من گفت که او در چه حالی است. اولش باورم نشد اما درست که فکر کردم؛ حرکات و حالات عرفان با یوگا قابل توجیه نبود ...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

 

فکر کنم به ما شک کرده باشد.

جمشید عهد خود را با آقای عبداللهی شکست و به من هم گفت که عرفان تجربه های عرفانی دارد. بعد از آن دیگر در خانه صحبتی از دکتر و دارو نشده.

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:طنز,جوک,لطیفه, :: 17:26 :: نويسنده : من وشما

یه سنگریزه وقتی تو کفش باشه دیگه یه سنگریزه نیست

قلوه سنگه !

.

.

.

 

نمیدونم چه رمزیه لامصب بعضیا میگن "عزیزم” انگار فحش دادن

ولی بعضیام هستن به آدم میگن "زهر مار” انگار دنیا رو به آدم دادن…

.

.

.

مابقی در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...

حاج آقا عبداللهی حسابی از من ناراحت شد و گفت از شما انتظار نداشتم! چه کار ناهنجاری از عرفان سر زده که او را به جن زدگی یا روان پریشی متهم کردید؟! اگر نوجوان یا جوانی از خوف خدا شب بیداری یا گریه کرد، باید بگوییم دیوانه است؟! امیر المومنین – علیه السلام – چه خوب فرمودند که: متقین در چشم مردم دیوانه اند، اما دیوانه نیستند بلکه امر عظیمی را دریافت کرده اند

مابقی در ادامه مطلب... 



ادامه مطلب ...

خدایا توهستی که برایت سیاهی شب به سجود است و روشنایی روز و نور مهتاب و پرتو خورشید و صدای آب نیز." "خدایا توهستی که خودت را در هر چیز به من می شناسانی

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...

 واسه این ۲ تا: ء، ع

واسه این ۳ تا: ث، س، ص

و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«
شیشه» رو نمی‌شه غلط نوشت
«
دوغ» رو می‌شه ۱ جور غلط نوشت
«
غلط» رو می‌شه ۳ جور غلط نوشت
«
دست» رو می‌شه ۵ جور غلط نوشت
«
اینترنت» رو می‌شه ۷ جور غلط نوشت
«
سزاوار» رو می‌شه ۱۱ جور غلط نوشت
«
زلزله» رو می‌شه ۱۵ جور غلط نوشت
«
ستیز» رو می‌شه ۲۳ جور غلط نوشت
«
احتذار» رو می‌شه ۳۱ جور غلط نوشت
«
استحقاق» رو می‌شه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟



ادامه مطلب ...

میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:جادوی سکوت,فریدون مشیری, :: 16:52 :: نويسنده : من وشما

 

من سکوت خويش را گم کرده ام .

لاجرم در اين هياهو گم شدم .

من که خود افسانه ميپرداختم ,

عاقبت افسانه مردم شدم !

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 16:22 :: نويسنده : من وشما

 

دکتر روانشناس با اطمینان می گفت شیزوفرنی استجیغ آن شب و خیره شدن و خلسه های گاه و بیگاه و برخی صداها که از اتاقش می آید و با خودش حرف می زند و حرف نزدن درباره آنها و … همه ما را به ستوه آورد. عارفه پیشنهاد کرد یک دوربین مداربسته در اتاقش تعبیه کنیم. فکر خوبی بود. وسایلش را به چه مصیبتی تهیه کردم و روزی که عرفان از بعد ظهر مسجد کلاس داشت و تا بعد نماز نمی آمد کسی آمد و سریع نصبش کرد…

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

یعنی ممکن است عرفان جن زده شده باشد؟!
هر ساعت و روزی که از رمضان می گذرد عرفان عجیب تر می شود. حالا مهربان تر و صمیمی تر برخورد می کند. سر سفره افطار و سحری هم حرف می زند و هم شوخی می کند و هیچ آثار افسردگی هم ندارد. ورزش هایش را مرتب انجام می دهد و با چند نفر هم دوست شده و با آنها مسجد می رود

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : من وشما

 

دمی آرام بگیر!
مگر تو
خانه و کاشانه نداری که همیشه سرازیری!
ای اشک
با توام!
بس است دیگر!!

 

 

من برعکس مامان و بابا اصلا مردد نیستم و برایم کاملا توجیه دارد.
هر وقت می خواهم شروع کنم و برایشان از منافع یوگا بگویم، بابا زیر چشمی نگاهم می کند و خیلی مشخص جلوی خنده اش را می گیرد ... و مامان هم با یک جدیت مسخره می پرسد: ما آخرش نفهمیدیم که کمربند تو چه رنگی است... حالا اما وضعیت خاص عرفان و سردرگمی مامان و بابا فرصت خوبی دستم داده تا از یوگا برایشان بگویم و بگویم که چقدر ورزش مفید و کارآمدی است ... 

مابقی در ادامهه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب: تنها ميان جمع,فریدون مشیری, :: 2:10 :: نويسنده : من وشما

 آن که آيد ز دست دل به امان

و آنکه آيد ز دست جان به ستوه

گاه , سر مينهد به سينه ي دشت

گاه , رو ميکند به دامن کوه

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان معرکه امتحان ماست و انگار این امتحان تمامی ندارد.
هفت سال در استرس و تحیر زندگی کردن. گفتنش هم آسان نیست. خوشی برگشتن عرفان هم طولی نکشید و دوباره نگرانی ها و تحیرها شروع شد. حالاهم که حرکات و عکس العمل های متفاوت عرفان و تجویزات متعارض پزشکان...

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : من وشما

  همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد

  موقـع بحث هوو- لیک هیاهـــــو می کرد!

    
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
    
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : من وشما

برای غذا عجله نکنید هنوز زمان لازم دارد. 
بعد از این سرُم های تقویتی اول باید مدتی مایعات و سوپ بخورد تا معده و دستگاه هاضمه اش راه بیافتد. فراموش نکنید که معده و روده هایش تحلیل رفته و برای گوارش و هضم آمادگی ندارند و قورت دادن و هضم کردن برایش دشوار است

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

 

 به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:تنفسی در غیب, :: 19:49 :: نويسنده : من وشما

 

امروز به دکترش گفتم عرفان اصلا معمولی نیست!
اصلا فکر نمی کردیم اینقدر طول بکشد. مثل روزهای اولی که به کُما رفته بود همه بسیج شده ایم و دائما برایش وقت می گذاریم. به توصیه دکترها خاطرات و وقایع این چند سال را با عکس و فیلم و گفتگو...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:ماه و سنگ,فریدون مشیری, :: 19:41 :: نويسنده : من وشما

اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا ميگرفتم .

و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,

سر رهگذار تو , جا ميگرفتم .

اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ

شبي بر لب بام من مي نشستي .

و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,

مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !

فریدون مشیری

سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:طنز,جوک,لطیفه, :: 9:31 :: نويسنده : من وشما

 

 

دقت کردین وقتی حقیقت رو می دونین،گوش دادن به دروغای طرف مقابل چقدر لذت بخشه

 

 

خداییش لذتی که تو سواری بر خر شیطون هست تو سواری لامبورگینی نیست

 

 

باید تو چشم اونایی که واسشون کاری میکنی اما تشکر نمیکنن زل بزنی بگی

وظیفم نبود، لطف کردم

 

 

مابقی در ادامه مطلب ....

 



ادامه مطلب ...

آنچه من می دانم، 

تنها و تنها ،نوشتنِ فرداست 

و از ژرفای روان باور داشتنِ فردا

که تو نخست باید فردا را باور کنی، 

ما بقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 59841
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب