خاطره ها
جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : من وشما

 موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید، به مرغ وگوسفند وگاو خبر داد،همه گفتند تله موش ،مشکل توست به ما ربطی ند ارد !ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید،از مرغ برایش سوپ درست کردند،گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند،گاو را برای مراسم ترحیم کشتند ،،،،،

ودر این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد وبه مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.

 

چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:داستان کوتاه,قصه,داستان, :: 19:39 :: نويسنده : من وشما

 روزی یه زوج میانسال ، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان رو جشن گرفتند. اونها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.

تو این مراسم سردبیرهای روزنامه‌های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان ( راز خوشبختی شون ) رو بفهمند.
سردبیر پرسید: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکنه ؟
شوهر روزهای ماه عسل رو به یاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمال رفتیم. اونجا برای اسب سواری هر دو ، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اسبه ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: این بار اولت هست .
بعد یک مدت ، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : این بار دومت هست ....و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت همسرم با آرامش تفنگش‌ را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم: چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره رو چرا کشتی ؟؟؟
همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت: این بار اولت هست

سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 17:30 :: نويسنده : من وشما

 

سلام 

از آدرس زیر می تونید داستان تنفسی در غیب رو به طور کامل دانلود کنید

persianupload.com/do.php

شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : من وشما

 

اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا مَولايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ

آقاجان سلام

سلام بر تو که باب الله هستی و هیچ کس جز از درگه تو به درگاه الهی راه نمی یابد.

سلام بر تو که مضاعف کننده خوبی ها و از بین برنده ی گناهان، به اذن الهی هستی.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:داستان کوتاه,قصه,داستان, :: 5:13 :: نويسنده : من وشما


مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد
تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد



ادامه مطلب ...

 

 

فصل نوزدهم

حاج آقا هم نمی دانست چه بگویدعرفان امروز تقریبا تا ظهر یک بند گریه می کرد گاهی آرام و گاهی بلند. وقتی می رفتیم پشت در اتاقش تا با حرف زدن کمی آرامش کنیم با صدای بلندتری گریه می کرد و التماس می کرد که تنهایش بگذاریم. برای نماز هم مسجد نیامد. بعد از نماز ماجرا را برای حاج آقا تعریف کردم

مابقی در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 18:38 :: نويسنده : من وشما

 

بچه ام دارد می میرد!
نکند از آثار بلوغش ترسیده؟! در این مدت ندیده بودم صبح برای غسل حمام برود. دکتر هم می گفت زمان می برد تا قوای جنسی اش به فعالیت لازم برسند. اما چرا این همه گریه؟!

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 15:45 :: نويسنده : من وشما

 

من چهارمین نفری هستم که راز عرفان را فهمیدم.
مامان وقتی کل کل های من و عرفان را دید یواشکی به من گفت که او در چه حالی است. اولش باورم نشد اما درست که فکر کردم؛ حرکات و حالات عرفان با یوگا قابل توجیه نبود ...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

 

فکر کنم به ما شک کرده باشد.

جمشید عهد خود را با آقای عبداللهی شکست و به من هم گفت که عرفان تجربه های عرفانی دارد. بعد از آن دیگر در خانه صحبتی از دکتر و دارو نشده.

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

حاج آقا عبداللهی حسابی از من ناراحت شد و گفت از شما انتظار نداشتم! چه کار ناهنجاری از عرفان سر زده که او را به جن زدگی یا روان پریشی متهم کردید؟! اگر نوجوان یا جوانی از خوف خدا شب بیداری یا گریه کرد، باید بگوییم دیوانه است؟! امیر المومنین – علیه السلام – چه خوب فرمودند که: متقین در چشم مردم دیوانه اند، اما دیوانه نیستند بلکه امر عظیمی را دریافت کرده اند

مابقی در ادامه مطلب... 



ادامه مطلب ...

خدایا توهستی که برایت سیاهی شب به سجود است و روشنایی روز و نور مهتاب و پرتو خورشید و صدای آب نیز." "خدایا توهستی که خودت را در هر چیز به من می شناسانی

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 16:22 :: نويسنده : من وشما

 

دکتر روانشناس با اطمینان می گفت شیزوفرنی استجیغ آن شب و خیره شدن و خلسه های گاه و بیگاه و برخی صداها که از اتاقش می آید و با خودش حرف می زند و حرف نزدن درباره آنها و … همه ما را به ستوه آورد. عارفه پیشنهاد کرد یک دوربین مداربسته در اتاقش تعبیه کنیم. فکر خوبی بود. وسایلش را به چه مصیبتی تهیه کردم و روزی که عرفان از بعد ظهر مسجد کلاس داشت و تا بعد نماز نمی آمد کسی آمد و سریع نصبش کرد…

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

یعنی ممکن است عرفان جن زده شده باشد؟!
هر ساعت و روزی که از رمضان می گذرد عرفان عجیب تر می شود. حالا مهربان تر و صمیمی تر برخورد می کند. سر سفره افطار و سحری هم حرف می زند و هم شوخی می کند و هیچ آثار افسردگی هم ندارد. ورزش هایش را مرتب انجام می دهد و با چند نفر هم دوست شده و با آنها مسجد می رود

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

من برعکس مامان و بابا اصلا مردد نیستم و برایم کاملا توجیه دارد.
هر وقت می خواهم شروع کنم و برایشان از منافع یوگا بگویم، بابا زیر چشمی نگاهم می کند و خیلی مشخص جلوی خنده اش را می گیرد ... و مامان هم با یک جدیت مسخره می پرسد: ما آخرش نفهمیدیم که کمربند تو چه رنگی است... حالا اما وضعیت خاص عرفان و سردرگمی مامان و بابا فرصت خوبی دستم داده تا از یوگا برایشان بگویم و بگویم که چقدر ورزش مفید و کارآمدی است ... 

مابقی در ادامهه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان معرکه امتحان ماست و انگار این امتحان تمامی ندارد.
هفت سال در استرس و تحیر زندگی کردن. گفتنش هم آسان نیست. خوشی برگشتن عرفان هم طولی نکشید و دوباره نگرانی ها و تحیرها شروع شد. حالاهم که حرکات و عکس العمل های متفاوت عرفان و تجویزات متعارض پزشکان...

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : من وشما

برای غذا عجله نکنید هنوز زمان لازم دارد. 
بعد از این سرُم های تقویتی اول باید مدتی مایعات و سوپ بخورد تا معده و دستگاه هاضمه اش راه بیافتد. فراموش نکنید که معده و روده هایش تحلیل رفته و برای گوارش و هضم آمادگی ندارند و قورت دادن و هضم کردن برایش دشوار است

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:تنفسی در غیب, :: 19:49 :: نويسنده : من وشما

 

امروز به دکترش گفتم عرفان اصلا معمولی نیست!
اصلا فکر نمی کردیم اینقدر طول بکشد. مثل روزهای اولی که به کُما رفته بود همه بسیج شده ایم و دائما برایش وقت می گذاریم. به توصیه دکترها خاطرات و وقایع این چند سال را با عکس و فیلم و گفتگو...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 10:54 :: نويسنده : من وشما

 

خدای بزرگ؛ این فقط تو هستی که خودت هستی. حسم نسبت به تو عوض نشده اما احتیاجم به تو صد برابر شده. باورم نمی شود حتی از غذا و آب که هنوز برایم لذتی ندارند، لذت بخش تر شده ای. از مامان و بابا و عارفه و حتی از همکلاسی ها و دوستانم به تو نزدیک تر و راحت ترم

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

 نمی دانستم بخندم یا گریه کنم.
عکس های عروسی من و آرش را که می دید، مدام چشم هایش را می بست و یا سعی می کرد نگاه نکند. می خواست طوری برخورد کند که ما متوجه نشویم اما نمی توانست. عرفان هنوز بلد نیست مانند بزرگترها پیچیده عمل کند یا به عبارتی

 

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : من وشما

 

جمشید بیا ببین عرفان چه نوشته!
این کاغذ را روی میزش دیدم، فکر کنم دیشب نوشته.
خدای خوبم سلام.
بازهم من هستم و تو، تنهای تنها. اما این دفعه واقعا دارم از تنهایی می ترسم.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : من وشما

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.

روباه: خرگوش داری چیکار می‌کنی؟

خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم.

روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟

خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می‌نویسم.

روباه: احمقانه است، هر کسی می‌دونه که خرگوش ها، روباه نمی‌خورند.
 

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : من وشما

 

به نظر من مشکل عمیق تر از این حرفا است
نمی دانم پزشکان چه دستوری داده اند اما اگر نظر مرا بخواهید باید با خواستش موافقت کنید. عرفان در یک تجربه عجیب است. نباید از نگاه خودتان او را ببینید. سعی کنید خودتان را به جای او بگذارید.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:تنفسی در غیب, :: 16:45 :: نويسنده : من وشما

 

بعد از هفت سال خیلی از جزئیات را فراموش کرده ام ... حالا که به هوش آمده به ندرت حرف می زند و بیشتر توی خودش است.شبِ روز اولی که به هوش آمده بود وقتی داشت می خوابید بالای سرش بودم؛ گفت: مرا برای سحری بیدار کنید! با این جمله مرا برد به همان روز حادثه ...

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 12:46 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان را خدا دوباره به ما داد.
مادرها بهتر از هرکسی متوجه رشد بچه هایشان می شوند، مخصوصا رشد دخترهایشان، اما وقتی عارفه را با عرفان مقایسه می کنم؛ می توانم بگویم اصلا متوجه رشد عارفه نشدم اما عرفان
مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 حوصله هیچ کس را ندارم. حتی خودم!
از تنهایی هم می ترسم، از آینه بیشتر!
همیشه از جن می ترسیدم؛ از اینکه جنی برود در بدنم … اما الان احساس می کنم خودم جن شدم و رفتم در هیکل یک آدم دیگر …!

ادامه داستان در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 59854
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب