خاطره ها آخرین مطالب
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:محرم,امام حسین,عاشورا,باز این چه شورش است,محتشم کاشانی, :: 1:10 :: نويسنده : من وشما
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ادامه مطلب ... پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد . همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی . پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟" مابقی در ادامه مطلب... ادامه مطلب ... روزی پدری هنگام مرگ، فرزندش را فرا خواند و گفت: فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار وصیت من توجه کنی. ما بقی در ادامه مطلب.... ادامه مطلب ... یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:حکایت آن مرد را شنیده ای,حکایت,دلقک,دلقک غمگین, :: 1:8 :: نويسنده : من وشما
حکایت آن مرد را شنیده ای؟ که نزد روانپزشک مشهورشهررفت و ازغم بزرگی که دردل داشت گفت: کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته مابقی در ادامه مطلب... ادامه مطلب ... مبارک باد عید قربان، نماد بزرگ ترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس . . . گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند مابقی در ادامه مطلب... ادامه مطلب ...
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا. هرچه صداش زدیم، جواب نداد. سرش شده بود پر از ترکش. توی جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود: گناهان هفته: یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب؛ دوشنبه: فراموش کردن سجده ی شکر یومیه؛ سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن؛ چهارشنبه: درجمع با صدای بلند خندیدن؛ پنجشنبه: سلام کردن فرمانده زودتر از من؛ جمعه: تمام کردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصدتا.» اسمش حسینی بود... |
||
![]() |