خاطره ها
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:آواره,فریدون مشیری, :: 2:16 :: نويسنده : من وشما

 

 نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,

ره خوابم زد و ماندم بيدار .

ريخت از پرتو لرزنده ي شمع

سايه ي دسته گلي بر ديوار .

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:جادوی سکوت,فریدون مشیری, :: 16:52 :: نويسنده : من وشما

 

من سکوت خويش را گم کرده ام .

لاجرم در اين هياهو گم شدم .

من که خود افسانه ميپرداختم ,

عاقبت افسانه مردم شدم !

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : من وشما

 

دمی آرام بگیر!
مگر تو
خانه و کاشانه نداری که همیشه سرازیری!
ای اشک
با توام!
بس است دیگر!!

 
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب: تنها ميان جمع,فریدون مشیری, :: 2:10 :: نويسنده : من وشما

 آن که آيد ز دست دل به امان

و آنکه آيد ز دست جان به ستوه

گاه , سر مينهد به سينه ي دشت

گاه , رو ميکند به دامن کوه

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : من وشما

  همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد

  موقـع بحث هوو- لیک هیاهـــــو می کرد!

    
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
    
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

 به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:ماه و سنگ,فریدون مشیری, :: 19:41 :: نويسنده : من وشما

اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا ميگرفتم .

و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,

سر رهگذار تو , جا ميگرفتم .

اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ

شبي بر لب بام من مي نشستي .

و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,

مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !

فریدون مشیری

آنچه من می دانم، 

تنها و تنها ،نوشتنِ فرداست 

و از ژرفای روان باور داشتنِ فردا

که تو نخست باید فردا را باور کنی، 

ما بقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
جمعه 27 مرداد 1391برچسب:خاطره,کاش, :: 13:54 :: نويسنده : من وشما

كاش مى شد ...

زمانى...

نگويم كه : يادش بخير...

كاش مى شد... 

مابقی در ادامه مطلب...
 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : من وشما

  تکیه بر جنگل پشت سر 

روبروي دريا هستم

آنچنانم كه نمي دانم در كجاي دنيا هستم

حال دريا آرام و آبي است

حال جنگل سبز سبز است

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : من وشما

 

 زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير … من گرفتم تو نگير

چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير … من گرفتم تو نگير

بود يك وقت مرا با رفقا گردش و سير … ياد آن روز بخير

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:جمعه,امام زمان, :: 23:59 :: نويسنده : من وشما

 

 

جمعه یعنى یک غزل دلواپسى***جمعه یعنى گریه هاى بى کسى

جمعه یعنى روح سبز انتظار***جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار

                                         بى قرار بى قراریهاى آب.....

مابقی در ادامه مطلب...

 

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : من وشما

 

خاطرات را باید سطل سطل 

از چاه زندگی بیرون کشید!

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند...

گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند،داغت می کنند

رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند

خاطرات تمام نمی شوند ... تمامت می کنند

 

چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : من وشما

 دنیا کوچک تر از آن است، 

که گم شده ای را در آن یافته باشی. 

هیچ کس اینجا گم نمی شود! 

آدمها به همان خونسردی که آمده اند ، 

چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند. 

یکی در مه،
یکی در غبار، 

یکی در باران،

یکی در باد،

و بی رحم ترینشان در برف.
آنچه بر جای می ماند،
ردپایی است،و خاطره ای که هر از گاهی،

پس می زند مثل نسیم 
پرده های اتاقت را . . .

 

. . . عباس صفاری . . .

چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : من وشما

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم

از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

مابقی در ادامه مطلب ....



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : من وشما

 حمید مصدق خرداد 1343

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : من وشما

 

 

پسر عمه ام رَپِر شده است


اهل ژست و ادا و قِر شده است

 

 

صورتش را سیاه کرده خفن


خط ریشش رسیده تا گردن

 

 

ته صدایش گرفته و خشن است


عشق تیپ و قیافه فَشِن است

 

 مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 297
بازدید کل : 60087
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب