خاطره ها

 

فکر کنم به ما شک کرده باشد.

جمشید عهد خود را با آقای عبداللهی شکست و به من هم گفت که عرفان تجربه های عرفانی دارد. بعد از آن دیگر در خانه صحبتی از دکتر و دارو نشده. عرفان در چشممان مقدس تر شده و خیلی احترامش می کنیم. لب که باز می کند، هر دویمان گوش می شویم. وقتی می آید جمشید به احترامش بلند می شود و کلماتمان هم با او مودبانه تر شده. صبح وقتی نرسیدند مسجد بروند، جمشید به نماز عرفان اقتدا کرد.صحنه عجیبی بود. احساس می کردم نماز جمشید هم متفاوت شده بود. نمی دانم نگاهم به خاطر ذهنیتم متفاوت شده یا واقعا این تاثیر نفس عرفان بود. عرفان چنان با متانت و تواضع نماز می خواند که خیره مانده بودم. نمازش که تمام شد خودش را روی دست پدرش انداخت و با خجالت دستش را می بوسید و می گفت این چه کاری است؟! من باید به شما اقتدا کنم. جمشید هم به آغوشش کشید و گفت پسرم من نه تنها به تو اقتدا می کنم بلکه افتخار هم می کنم ...

عرفان به خاطر این برخوردهای ما شک کرده و حتی پرسید چرا دیگر از دارو و دکتر حرف نمی زنید؟!

حاج آقا راست می گفت؛ حرکات عرفان اصلا به آدم های افسرده یا روان پریش نمی خورد. جمشید سری هم به روان شناسی که دوست حاج آقا بود، زد. همه چیز را به او هم نشان و توضیح داده بود. و او گفته بود این شیزو فرنی نیست. ممکن است به نظر برخی از همکاران ما (نعوذبالله) پیامبران خدا هم بیمار روانی باشند چه برسد به این مورد...

نمی توانم باور کنم عرفان فرشته ببیند یا الهام و یا صدای آنها را بشنود. کاش من هم ... حالا می فهمم که چرا در آن هوای ناجور طوری نفس می کشید و نگاه می کرد که گویی داشت در هوایی ملکوتی و فضایی مفرح نفس می کشید.بارها ناباورانه فیلمهای ضبط شده را مرور کردم ...

این روزها آرش هم برگشته و نزدیک تولد عارفه است و به همه گفته اند که جشن تولد امسال به افتخار برگشتن عرفان هم هست. اما عرفان، علی رغم رعایت احترام، هنوز آرش را درست تحویل نمی گیرد. البته بعد از اعتراض عارفه کمی بهتر شده ولی معلوم است از دل نیست. نمی دانم چه سرّی دارد؟! برخورد خوبی با عارفه دارد. گاهی هم بر سر یوگا با هم بحث می کنند و تنها وقتی که حرفهایش بوی غیب می دهد همین جاست.

عارفه هنوز بر فرضیه خودش و لزوم یوگا برای عرفان پافشاری می کند. وقتی عارفه اصرار می کرد که فعال شدن برخی منابع انرژی برای کالبدهای دیگر ما موجب نوعی خلاقیت خاص می شود درکهای خاص و الهام گونه صورت می گیرد، عرفان می گفت: تا بدن دوم قبول، اما وجود بدنهای بعدی را چگونه اثبات می کنی؟ عارفه هم که نمی دانست باید چه بگوید؛ او را به بحث با ناهید حواله می داد.عرفان باز هم آرام می پرسید: با فعال کردن چاکراها می توان فرشته دید؟ بهشت و جهنم را که بعضی ها در همین دنیا می توانند ببینند چه؟ عارفه گیج شده بود و می گفت باید بشود؛ چون یوگا یک عرفان کامل است...

از لابلای حرفهای عرفان جواب بعضی سوالاتم را می گرفتم و فهمیدم که لابد آن شب که عرفان جیغ دلخراشی زده بود و رنگ به چهره نداشت باید صحنه ای از جهنم دیده باشد ولی مگر ممکن است؟! هنوز که قیامت نشده است!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 143
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 412
بازدید کل : 60202
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب