تنفسی در غیب فصل چهارم
خاطره ها
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : من وشما

 

به نظر من مشکل عمیق تر از این حرفا است
نمی دانم پزشکان چه دستوری داده اند اما اگر نظر مرا بخواهید باید با خواستش موافقت کنید. عرفان در یک تجربه عجیب است. نباید از نگاه خودتان او را ببینید. سعی کنید خودتان را به جای او بگذارید. او هنوز در ماه مبارک رمضان و یازده ساله است؛ با پدرش رفته نانوایی و دچار یک حادثه شده و نهایتا بعد از یک روز به هوش آمده نه بیشتر؛ اما می بیند هیچ چیز سرجایش نیست و به همین علت همه چیز برایش عجیب است و سوالهای عجیب می پرسد حتی ممکن است حرکاتی از خودش نشان دهد یا حرف هایی بزند که برای یک پسر هجده ساله احمقانه به نظر برسد اما به یاد داشته باشید او یازده ساله است ... بی تعارف باید مراقبش باشید چراکه افسردگی و ده ها خطر دیگر تهدیدش می کند.
او الان نه تنها با شما بلکه با خودش هم مشکل دارد؛ روح و بدنش همدیگر را درک نمی کنند. او الان بالغ است، گرچه احتمالا بخاطر ضعف بدنی اش هنوز برخی نشانه های بلوغ به سراغش نیامده اند اما هنگامی که توانش را بازیابد بقیه خصوصیت های بلوغ را نیز درخود می بیند و مطمئنا شوکه خواهد شد قبول کنید که سخت است یک بچه، یک شبه مرد شود؛ بدون هیچ آمادگی و درک و مقدمه ای؛ چیزهایی را که بچه ها در هفت سال تدریجا آشنا می شوند ومی بینند و انس می گیرند او یک شبه دیده، طبیعی است وحشت زده و متحیر شود. عرفان مراقبت و پشتیبانی شدید شما را نیاز دارد.
به عنوان یک مشاور پیشنهاد می کنم روی جهات روانی او هم باید حساس بود؛ درست است به لحاظ بدنی او طاقت روزه گرفتن را ندارد اما هرطور می توانید اجازه دهید از همان روز حادثه شروع کند و احساس کند الان چند روز بیشتر از آن حادثه نگذشته و یا حتی به همان کوچه و خانه سابقتان برگردید ... در هر صورت از نقطه های آشنا شروع کنید تا آرام آرام خودش را با وضعیت جدید و آدمهای دور و برش وفق دهد. اینطور که گفتید؛ سالهایی که در کما بوده، در شبهای تولدش از او فیلم گرفته اید و حتی عکس هایی از آن زمان باقی مانده. این عکس ها و فیلم ها را به ترتیب زمانی کم کم به او نشان دهید تا راحت تر باور کند که چه اتفاقی افتاده است.
اول باید کمکش کنید تا خودش را بشناسد و باور کند که خودش است. چون الان شک دارد خودش باشد. این تنها مادر عرفان نیست که دوست دارد او را به آغوش بکشد بلکه عرفان هم در میان این همه اضطراب و تشویش به آغوش او و پدرش نیاز دارد اما از طرفی از هیکل خود و از طرفی از قیافه متفاوت شما وحشت دارد. دوست دارد مانند قبل با شما حرف بزند اما هنوز با احساسات و تجارب جدیدش آشنا نیست و حتی کلمه ای برای بیان آنها سراغ ندارد چون اینها تجارب یک پسربچه یازده ساله نیست او حتی در خلوت خود نیز دچار این عذاب و آشوب هست ... پس شما به او کمک کنید تا این شرایط را بتواند درک کند و با آن کنار بیاید.
این موقعیت نه تنها برای او بلکه برای شما هم یک فرصت است اما اگر خوب مدیریت نشود ممکن است به صد بلا بیانجامد، حتی خودکشی هم محال نیست اما به امید خدا و مدیریت هوشمندانه شما عرفان خودش را خواهد یافت.
توصیه می کنم اجازه ندهید روزش خالی باشد. مشاوره درسی اش را هم شروع کنید تا از همان مقطعِ قطع شده، آرام آرام جلو بیاید و وقتش را هم صرف مطالعه و درس نماید. یادتان باشد اگر کمی زمان بگذرد و خود را در هجده سالگی بیابد دیگر نمی تواند خودش را با دبستان وفق دهد؛ آنوقت تحصیل برایش مشکل می شود. پدر یا مادر یا معلم هم به تدریج مسائل بلوغ را برایش بگویند تا از ابهام درآید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 104
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 373
بازدید کل : 60163
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب