خاطره ها

خدایا توهستی که برایت سیاهی شب به سجود است و روشنایی روز و نور مهتاب و پرتو خورشید و صدای آب نیز." "خدایا توهستی که خودت را در هر چیز به من می شناسانی

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 16:22 :: نويسنده : من وشما

 

دکتر روانشناس با اطمینان می گفت شیزوفرنی استجیغ آن شب و خیره شدن و خلسه های گاه و بیگاه و برخی صداها که از اتاقش می آید و با خودش حرف می زند و حرف نزدن درباره آنها و … همه ما را به ستوه آورد. عارفه پیشنهاد کرد یک دوربین مداربسته در اتاقش تعبیه کنیم. فکر خوبی بود. وسایلش را به چه مصیبتی تهیه کردم و روزی که عرفان از بعد ظهر مسجد کلاس داشت و تا بعد نماز نمی آمد کسی آمد و سریع نصبش کرد…

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

یعنی ممکن است عرفان جن زده شده باشد؟!
هر ساعت و روزی که از رمضان می گذرد عرفان عجیب تر می شود. حالا مهربان تر و صمیمی تر برخورد می کند. سر سفره افطار و سحری هم حرف می زند و هم شوخی می کند و هیچ آثار افسردگی هم ندارد. ورزش هایش را مرتب انجام می دهد و با چند نفر هم دوست شده و با آنها مسجد می رود

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

من برعکس مامان و بابا اصلا مردد نیستم و برایم کاملا توجیه دارد.
هر وقت می خواهم شروع کنم و برایشان از منافع یوگا بگویم، بابا زیر چشمی نگاهم می کند و خیلی مشخص جلوی خنده اش را می گیرد ... و مامان هم با یک جدیت مسخره می پرسد: ما آخرش نفهمیدیم که کمربند تو چه رنگی است... حالا اما وضعیت خاص عرفان و سردرگمی مامان و بابا فرصت خوبی دستم داده تا از یوگا برایشان بگویم و بگویم که چقدر ورزش مفید و کارآمدی است ... 

مابقی در ادامهه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان معرکه امتحان ماست و انگار این امتحان تمامی ندارد.
هفت سال در استرس و تحیر زندگی کردن. گفتنش هم آسان نیست. خوشی برگشتن عرفان هم طولی نکشید و دوباره نگرانی ها و تحیرها شروع شد. حالاهم که حرکات و عکس العمل های متفاوت عرفان و تجویزات متعارض پزشکان...

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : من وشما

برای غذا عجله نکنید هنوز زمان لازم دارد. 
بعد از این سرُم های تقویتی اول باید مدتی مایعات و سوپ بخورد تا معده و دستگاه هاضمه اش راه بیافتد. فراموش نکنید که معده و روده هایش تحلیل رفته و برای گوارش و هضم آمادگی ندارند و قورت دادن و هضم کردن برایش دشوار است

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:تنفسی در غیب, :: 19:49 :: نويسنده : من وشما

 

امروز به دکترش گفتم عرفان اصلا معمولی نیست!
اصلا فکر نمی کردیم اینقدر طول بکشد. مثل روزهای اولی که به کُما رفته بود همه بسیج شده ایم و دائما برایش وقت می گذاریم. به توصیه دکترها خاطرات و وقایع این چند سال را با عکس و فیلم و گفتگو...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 10:54 :: نويسنده : من وشما

 

خدای بزرگ؛ این فقط تو هستی که خودت هستی. حسم نسبت به تو عوض نشده اما احتیاجم به تو صد برابر شده. باورم نمی شود حتی از غذا و آب که هنوز برایم لذتی ندارند، لذت بخش تر شده ای. از مامان و بابا و عارفه و حتی از همکلاسی ها و دوستانم به تو نزدیک تر و راحت ترم

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 

 نمی دانستم بخندم یا گریه کنم.
عکس های عروسی من و آرش را که می دید، مدام چشم هایش را می بست و یا سعی می کرد نگاه نکند. می خواست طوری برخورد کند که ما متوجه نشویم اما نمی توانست. عرفان هنوز بلد نیست مانند بزرگترها پیچیده عمل کند یا به عبارتی

 

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : من وشما

 

جمشید بیا ببین عرفان چه نوشته!
این کاغذ را روی میزش دیدم، فکر کنم دیشب نوشته.
خدای خوبم سلام.
بازهم من هستم و تو، تنهای تنها. اما این دفعه واقعا دارم از تنهایی می ترسم.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : من وشما

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.

روباه: خرگوش داری چیکار می‌کنی؟

خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم.

روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟

خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می‌نویسم.

روباه: احمقانه است، هر کسی می‌دونه که خرگوش ها، روباه نمی‌خورند.
 

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : من وشما

 

به نظر من مشکل عمیق تر از این حرفا است
نمی دانم پزشکان چه دستوری داده اند اما اگر نظر مرا بخواهید باید با خواستش موافقت کنید. عرفان در یک تجربه عجیب است. نباید از نگاه خودتان او را ببینید. سعی کنید خودتان را به جای او بگذارید.

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:تنفسی در غیب, :: 16:45 :: نويسنده : من وشما

 

بعد از هفت سال خیلی از جزئیات را فراموش کرده ام ... حالا که به هوش آمده به ندرت حرف می زند و بیشتر توی خودش است.شبِ روز اولی که به هوش آمده بود وقتی داشت می خوابید بالای سرش بودم؛ گفت: مرا برای سحری بیدار کنید! با این جمله مرا برد به همان روز حادثه ...

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 12:46 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان را خدا دوباره به ما داد.
مادرها بهتر از هرکسی متوجه رشد بچه هایشان می شوند، مخصوصا رشد دخترهایشان، اما وقتی عارفه را با عرفان مقایسه می کنم؛ می توانم بگویم اصلا متوجه رشد عارفه نشدم اما عرفان
مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 حوصله هیچ کس را ندارم. حتی خودم!
از تنهایی هم می ترسم، از آینه بیشتر!
همیشه از جن می ترسیدم؛ از اینکه جنی برود در بدنم … اما الان احساس می کنم خودم جن شدم و رفتم در هیکل یک آدم دیگر …!

ادامه داستان در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 296
بازدید کل : 60086
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب