تنفسی در غیب فصل آخر
خاطره ها
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : من وشما

 

اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا مَولايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ

آقاجان سلام

سلام بر تو که باب الله هستی و هیچ کس جز از درگه تو به درگاه الهی راه نمی یابد.

سلام بر تو که مضاعف کننده خوبی ها و از بین برنده ی گناهان، به اذن الهی هستی.

سلام بر تو که چشمه ی حیاتی و هر که خواهان حیات باطنی و پایدار است جز تو برایش راهی نیست.

سلام بر تو که آخرین باقی مانده ی انبیاء و اولیاء خدا بر زمینی...

چقدر دوستت دارم و با ولایت تو به عالمی فخر می فروشم.

آقا جان؛ تو عین الله الناظره ای. پس حال و روزم را می بینی و می دانی.

باورم نمی شد به این راحتی بتوان ملکوت را دید. راست گفت جد بزرگوارت که؛ "اگر بنده ی خدا از زیاده خوری و پرگویی اجتناب کند، نواهای ملکوتی را می شنود". ملائکه چه سریع و آسان مشتاق فرزند آدم می شوند و شیفته مومن ...

اما مولا جان؛ این همه چه آسان از دست دادنی است! حداقل برای منی که مهمان چند روزه این سفره بودم. می گویند شرایط خاص من، مرا مهیای این مهمانی کرده و چون آن حالات، مقامی پایدار نشده بود برایم، مهمان بودم و خیلی راحت از دست رفته...

اندکی دنیا و نعمتهایش و جوانه زدن آرزوهای دنیوی چه راحت دست آدمی را از ملکوت خدا کوتاه می کند! چقدر زود نورها می روند و دنیا چه زود تاریک و ظلمانی می شود! و دنیای تاریک چقدر نخواستنی است.

چه راست گفت جد بزرگوارت که گفت: شیاطین گِرد قلوب آدمیان می چرخند و الّا ملکوتی شدن، خیلی سخت نیست.

مولای من؛ حالا خوب می دانم «محرم شدن در حریم الهی» با «فرو رفتن در خیالات و خوابهای شیطانی» فقط به اندازه یک نگاه فاصله دارد؛ نگاهی که به آسمان دوخته شود یا زمین. فاصله مائده های آسمان تا گندآبهای زمینی هم لابد یک لقمه است که از حرام باشد یا از حلال...

در این مدت پدر و مادرم نام تو را که می شنیدند اشک در چشمانشان حلقه می زد. می گویند با عنایت تو به اینجا برگشتم. من آن هفت سال را مانند خوابی پشت سر گذاشتم. خواب شیرینی که فقط برایم نورانیت به ارمغان داشت. می گویند دلهای نا امیدشان از پس سالها سرگردانی، بر آستانه ی درگاه تو، از خدایشان شفای مرا گرفت و نیمه شعبان به نسیم اجابت نوازششان کردی...

تو صاحب قدری و نیمه شعبانت شریک قدر رمضان. مولای من؛ من امروز از همیشه به تو محتاج ترم. تو مرا از کُما به دنیا بازگرداندی و با عنایت رحمانی ات به ملکوت رساندی. اما منِ غافل و جاهل مراقبت نکردم و از این نردبان افتادم... آقا جان اینگونه زمینگیرم مپسند که بیچاره بمانم. ای ولی خدا بین من و خدا گناهی است که جز به رضایت تو آمرزیده نمی شود. می دانم که فقط تو می توانی مرا به سرای امن ایمان راهبری کنی... راهبری ام کن راهبری ام کن راهبری ام کن ...

به کربلای جد غریبت راهنمایی ام کرده اند. جایی که دعا و توبه رد نمی شود. جایی که بهترین خلق خدا با هزاران زخم در قربانگاه ندای " لا مَعبُودَ سِوَاک"سر داده... دلم از اشتیاق لبریز است. از شوق رسیدن و دیدن. همین امروز راه می افتم و این نامه را در ضریح شش گوشه سیدالشهداء برای تو می اندازم و منتظر پاسخت می مانم.

فدایت گردم.

سرباز کوچکت عرفان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 290
بازدید کل : 60080
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب